دیگر هیچوقت آدم سابق نشدم . نمی دانم چه باید می کردم . شاید نباید به حرف دکتر پرتو درمانی گوش می کردم . می دانستم که کار خراب می شود . اما از یک طرف دیگر می ترسیدم اگر پرتو درمانی مغز را انجام ندهم یکدفعه حالت سکته بهم دست دهد و آنطوری که دکتر گفت یکباره توان بلع را از دست بدهم . می ترسیدم بیفتم روی دست خانواده و در وضع فلاکت باری بمیرم . آدمی در شرایط من بیشتر از آدم های معمولی به شرایط ظاهری اهمیت می دهد . مردن را که از سر رد کردی و برایت مسجل شد ، چطوری مردن هم مهم می شود . کی دلش می خواهد با قیافه درب و داغان و زبان از حلق بیرون افتاده و آب دهان آویزان روی چانه بمیرد؟
حالا که این کار را انجام دادم هم نمی دانم چقدر کمک کرده بهم ولی قیافه ی داغان و سر همیشه کچل را می بینم و می دانم که اینطوری می میرم .این را می دانستم ولی باز هم راضی شدم پرتو درمانی کنم . حالا این هفته اسکن مغز می کنیم و دکتره می بیند و شاید بهم بگوید که تاثیری داشته یا نه . بهرحال تمام این درمان ها و حتی این قرص ها و تزریق هایی که بعنوان شیمی درمانی بهم می دهند و این همه حالم را بد می کند ، هم همین طور است ! دکتر شیمی درمانی هم اسکن را را نگاه می کند و از من می پرسد حالم چطور است؟! بهش می گویم حالم خراب است ! می گوید ریه هات فرقی نکرده (ولی من حتی 5 دقیقه هم نمی توانم بدون اکسیژن سر پا بایستم )و کبدت بدتر شده ولی آنزیم هایش همه خوب است .می پرسم خب اینکپسول ها آیا تاثیر داشته ؟ می گوید هنوز زود است ، دو ماه دیگر بخور تا ببینیم چه می شود !1
به زور غذا می خورم . غذای بیرون بهم نمی سازد و غذای خانگی هم دیگر نمی توانم درست کنم . بیشتر روزها جان ندارم که بلند شوم بروم توی آشپزخانه حتی غذا را گرم بکنم و بخورم .وزنم کم شده (جرات ندارم بروم روی ترازو)از بعد از آن بستری شدنِ آخری دیگر آدم سابق نشدم .برای همین هم حتی دوست نداشتم به وبلاگ م سر بزنم . دوست نداشتم حتی نوشته های وبلاگ های مورد علاقه ام را بخوانم . فقط فیلم می بینم و سریال . انگلیسی بیشتر . فیلم های ایرانی (بجز تک و توک) حالم را بدتر می کند .خبرهای ایران هم که فقط شده مصیبت . ولی باز هم دنبال می کنم چون هر کاری کنی جلوی چشمت است .
یک جوری نشسته ام جلوی مانیتور و منتظرم که تمام شود . همه چیز . خبرهای مصیبت .ماه فوریه که ازش متنفرم . فیلم و سریالی که میبینم . عمر خودم ….این آخری را بیشتر از همه می خواهم که تمام شود .
*مطلب از این قرار است
چیزی فسرده است و نمی سوزد امسال
در سینه
در تنم
(احمد شاملو-فصل دیگر)